دیدار با خانواده طلبه شهید حسن جعفری

ساخت وبلاگ
 

قسمتم این بود که باشم مهمان خانه شما...
طبق روال همیشگی صبح بیدار شدم با این تفاوت که شب قبل خواب دیدم قرار را به فراموشی سپرده ام و از دست داده ام این ملاقات را...
حواسم جمع جمع بود که مبادا دقیقه ای به تاخیر بیفتد این دیدار!
شور و شوق عجیبی تمام وجودم را فرا گرفته بود!
آخر قرار بر این بود بشویم میهمان خانه مادر شهیدی که فررندش چه مشکل هایی را که حل نکرده بود...
قرار بود به رسم ادب بریم دست بوسی دستان مادری که فرزندش را با دل و جان راهی میدان ترکش و خمپاره کرده بود...
به استقبالمان آمد همان پیرزنی که او را مادر خطاب می کردیم!
از فرزندش گفت...
از زیرکی و صبوری اش...
از علاقه اطرافیان به او...
از استعدادش در درس خواندن...
از نماز شب هایش...
از مسجد رفتن هایش...
از صله رحم کردن هایش...
از ادب و مرامش...
گفت:
اما بغضی در گلویش حس مادرانه اش را بعد از سال ها زنده می کرد...
با فهم خود سنجیدم...
حرف ها را ،سئوال ها را،جواب ها را...
و اما من با آن همه کاستی درک نکردم آنچه را شهدا درک کردند...
اری شهیدان را شهیدان می شناسند...

مادر مهربان از لالایی هایی گفت که در کودکی مادر بزرگ "حسن" برایش می خواند...

دلم می خواد پیامبر رو ببینم
جمال ساقی کوثر رو ببینم
جمال ساقی کوثر محمد
حسین اندر صف محشر ببینم

آری از کودکی لالایی اش آرزوی دیدن روی سید و شهدا بود...
او راه سعادت را به چشم خویش دید و به قافله سید الشهدا ملحق شد...

"فائزه"
#ف_وصالی

 

دیدار با خانواده طلبه شهید حسن جعفری...
ما را در سایت دیدار با خانواده طلبه شهید حسن جعفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reyhaneha313 بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 15:10